سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهرستان مهر*** انجمن مهندسان

 

خداوند شراب نخوردن را برای نگهداری خرد واجب کرد [امام علی علیه السلام]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?شهرستان مهر -- سید مصطفی برهانی نسب

شنبه 88/12/8  ساعت 9:8 عصر

تفاوت دانشگاه های آمریکا با دانشگاه های ایران

 

سلام

این رو از وبلاگ یکی از دوستانم براتون کپی کردم شاید به دردمون بخوره لبخندچشمک

 

 

"وب نوشت یک دانشجو MIT: تفاوت کلاس های درسی در دانشگاه های آمریکا با دانشگاه های ایران"

تمرین (Homework)"

 می پرسید چرا اولین موضوع اختلاف رو تمرین انتخاب کردم؟ جوابش راحته!!! چون این دو سه هفته از دستش خواب و آسایش نداشتم. اینجا برای هر سری تمرین حداقل بین 10-20 ساعت باید وقت مفید تلف کنید. تو زمان تحویل گرفتن هم شوخی ندارند باید سر زمان مشخص همه تمرینا جمع بشه. اگه دیرتر بدی مثل اینه که اصلا تمرین ننوشتی.

یادش بخیر واقعا دلم برای کلاس های ایران تنگ شده. یادمه دوره لیسانس اول ترم مصادف بود با اول یک دوره جدید خوش گذرونیه دیگه. می گید چرا؟ معلومه. یک دلیل عمدش این بود که معمولا هیچ استادی تمرین تحویل نمی گرفت. اگر هم تحویل می گرفت همیشه یه دو سه نفری پیدا می شدن که از رو دستشون بشه تمرین کپی کرد و تحویل داد. فکر نکنید ساده بودها. نه!!! کلی تکنیک کپی زدن بلد بودیم با اینکه منبع یکی بود ولی هیچ کی نمی تونست بگه هیچ دو تا تمرینی مثل همه. به این میگن کپی هوشمند. دیگه به این روش عادت کرده بودیم. یادمه یه بار که حس درس خوندنم گرفته بود قصد کردم خودم تمرین رو حل کنم. می دونید نتیجه چی شد؟ وقتی نتایج تمرین ها اومد. با خط قرمز رو تمرین من نوشته شده بود "صفر به علت تقلب از روی ....". اون موقع بود فهمیدم به من تمرین حل کردن نیومده و دوباره برگشتم به شغل شریف کپی هوشمند تمرین. گاهی اوقات هم اینقدر تمرین رو دیر تحویل می دادیم که استاد منصرف می شد که تمرین جدید بده.

"وضع ظاهریه کلاس"

 تو ایران همه باید خیلی منظم و مرتب بیان سر کلاس. یک ساعت و نیم درس گوش بدند و بعد هم بلند شن برن. استادها معمولا کت و شلوار می پوشن یا حداقل لباس درست و حسابی تنشونه. دانشجوها هم لباس هاشون باید مرتب باشه. سر کلاس کسی حق غذا خوردن نداره. اگه با کناریت حرف بزنی و یا بخندی ممکنه از کلاس با تیپا شوت بشی بیرون.

ولی تو آمریکا هر کی هر جوری بخواد سر کلاس ظاهر می شه. اگه وارد دانشگاه بشید فقط شاید از روی سن افراد بتونید بگید کی استاد می تونه باشه وگرنه لباس استاد و دانشجو با هم فرق نمی کنه. سر کلاس ها خیلی ها رو می بینید که دارند غذا می خورند و یا قهوه می نوشند. البته من با این یکیش در حدی موافقم که کسی نخواد سر کلاسی که استاد داره خیلی تند یه مطلب جدید رو می گه هویج بخوره.

"سوال های سر کلاس"

 یادمه تو ایران کمتر کسی جرات سوال پرسیدن داشت. نه اینکه استاد نذاره ها. نه! به خاطر این که تهش احتمال قویی از ضایع شدن وجود داشت. سوال ها از دو دسته خارج نیست یا این قدر قوییه که همه می گن می خواست خودشو به استاد نشون بده و از این حرف ها و یا این قدر سطحیه که در اون حالت خیل پوزخندهای بچه هاست که سرازیر می شه که گاها به قهقهه می رسه و گاهی دیده شده اون دانشجو برای دو سه روز دانشگاه نیومده که شاید همه یادشون بره ولی چه خیال واهیی!

تو دانشگاه های آمریکا علی الخصوص MIT به بچه ها یاد دادند که هر چی رو نمی دونند بپرسند. گاها سوال ها این قدر سطح پایینه که آدم شاخ در میاره. یادمه یه بار طرف یه سوال کرد که استاد 2 ثانیه قبل بهش اشاره کرده بود ولی جالب این بود که غیر از منو یه ایرانیه دیگه کسی لبخند ملیح روی لبش نقش نبسته بود.

"نظم کلاس ها"

 تو ایران یادمه اگه استاد 5 دقیقه دیر میومد به احتمال زیاد کسی دیگه تو کلاس نمونده بود. یعنی همیشه بچه ها کیفشون زیر بغلشون بود که جیم شن. معمولا کلاس اگه یک ساعت و نیم بود به یک ساعت که می رسید همه می گفتن استاد خسته نباشید و از این حرف ها. البته بعضی استادها هم استقبال می کردند. باور می کنید من تو ایران یه درس برداشتم که فقط 3 جلسه در کل ترم تشکیل شد.

ولی اینجا کلاس ها از ثانیه اول تا ثانیه آخر بصورت جدی ادامه داره و گاها استاد بعدی وارد کلاس می شه در حالی که استاد قبلی هنوز از کلاس بیرون نرفته. این هفته استاد یکی از درس ها دیر کرد. من کلی خوشحال بودم که الان بچه ها می رن و کلاس تعطیل می شه ولی باور کنید نیم ساعت هیچ کی تکون نخورد تا استاد اومد. قیافه هاشون جوری بود که انگار تشنه درسند. استاد هم که اومد کلی معذرت خواهی کرد و گفت جلسه داشتم و قسمت جالبش این بود که برای این نیم ساعت جلسه جبرانی گذاشت. فکر کنم که خوب فرق این دو دسته دانشگاه رو درک کرده باشید نه؟

 بذارید یه خاطره جالب از گروه دانشجویان حضرت استاد پرفسورBathe  براتون تعریف کنم. من یه همگروهی ژاپنی دارم که از صبح ساعت 8 تا 12 شب تو Office داره کار مفید می کنه. واقعا یه موجود دیدنیه. یه بار ساعت 11 شب بود داشتم به زحمت کارهای عقب افتادمو جمع و جور می کردم که دیدم Haru ( همگروهی ژاپنیم) اومده کنار من ایستاده. بهم گفت رضا می دونی بعدها زن می گیریم بچه دار می شیم، شاید استاد دانشگاه بشیم و هی باید اینور بریم اونور بریم. من دیگه کاملا رفته بودم برای خودم تو رویا که دیدم یه دفعه گفت. اینها رو گفتم برای اینکه بدونیم الان چقدر خوبه که فقط می تونیم تحقیق کنیم و کسی کاری به کارمون نداره. کاش می شد که نمی خوابیدیم. نه؟ من که با قیافه متعجب داشتم نگاش می کردم یه کم از شوک که خارج شدم گفتم آره. الان خیلی خوبه. باورتون نمیشه اینقدر که از Haru حساب می برم از استادم نمی برم. مثلا اگه گاهی دارم تو اینترنت وقت تلف می کنم تا Haru میاد رد بشه سریع یه Paper می ذارم جلوم تا فکر کنه دارم درس می خونم.   

 "داوطلب شدن برای کارهای خوب (Volunteering)"

اینجا خیلی به مساله داوطلب شدن برای انجام کار خوب اهمیت می دن. به طور مثال اول هر سال یک سری آمریکایی تو دانشگاه های مختلف آمریکا داوطلب می شن که با دانشجوهای خارجی هفته ای لااقل یکبار وعده بذارند و باهاشون انگلیسی حرف بزنند که زبانشون خوب بشه. این کار رو به نیت خیرخواهانه و بدون هیچ چشم داشتی انجام می دن. باور می کنید؟ من هم چون دیدم مجانیه سه جای مختلف درخواست دادم و دانشگاه سه تا آمریکایی برای بهبود انگلیسی من در نظر گرفت. باورتون بشه هر هفته به یه بهونه ای می خواستم از حرف زدن باهاشون در برم. آخه همه به یکیش نمی رسیدن من باید هفته ای سه جلسه می رفتم سر قرار. ولی به طور مثال یادمه خودم ایران که بودم کمتر سعی می کردم وارد کارهای گروهی از این قبیل بشم. یادمه یه بار مهندس نظری (استاد دانشکده مکانیک، دانشگاه تهران) یه موقعی که یه چند نفر از رفیقام هم دور و برم بودن اومد بهم گفت بیا تو گروه رباتیک دانشکده عضو بشو. من هم بهش گفتم استاد واحد درسی حساب می شه؟ گفت: نه. گفتم: پول توش هست؟ گفت: نه. من هم گفتم: پس به چه دلخوشی بیام. یادمه این داستان تا روزهای آخر دوره خوش لیسانس بین بچه ها تعریف می شد و از من به عنوان اسطوره داوطلب شدن نام می بردند. بابا همین یه داستان بود. اینقدر راجع به من بد فکر نکنید. باور کنید گاهی خصوصیات خوب هم دارم!

"خوش برخورد بودن، راستگو بودن و کمک کردن به دیگران"

اینجا معمولا تلاش می کنن که با همه خوب برخورد کنن. من تا حالا هیچ دعوا یا مشاجره ای ندیدم. وقتی از یکی از آمریکایی ها کمک می خوای. تا مشکلت رو حل نکنه ول کن ماجرا نیست. آخرش اگه مشکلت حل نشه اینقدر معذرت خواهی می کنه که آدم فکر می کنه باید طلبکار هم باشه. دروغ نمی گن و به حرف های بقیه هم اعتماد می کنن. اگه می خواین یه چیزی رو بهشون اثبات کنید لازم نیست به جون جد و آبادتون قسم بخورید فقط کافیه بگید که من می دونم این چیزی که من می گم درسته. همین! همیشه سعی می کنن کاری کنن که آدم کاراش راحت تر انجام بشه. من کم تر دفعه ای یادم میاد که تو ایران برای کسی در رو نگه داشته باشم تا بیاد رد بشه و مجبور نباشه در رو دوباره باز کنه و یا آسانسور رو برای طرف نگه دارم. ولی تو آمریکا یه خصیصه طبیعی اینه که همه باید تو زندگی روزمرشون به فکر هم باشند. بر خلاف خیلی کشورها که به ظاهر اهمیت می دن. تو آمریکا حتی تو دانشگاه MIT می تونید استادهایی رو ببینید که با شلوارک و تی شرت میان سر کلاس و این قدر خاکی بر خورد می کنن که آدم باورش نمی شه که به طور مثال این همون استادیه که تو محفل های علمی اسمش با ابهت برده می شه. از همه مهم تر من تا حالا نشنیدم که غیبت کنن یا از کسی بد بگن. همیشه سعی می کنن نیمه پر لیوان رو ببینن. اینقدر بهت ارزش می دن که خودت هم مجبور می شی برای جلب نظرشون همونطور با ارزش رفتار کنی.

حالا که یه کم بحث داغ شد بذارید برگردم به گروه دانشجویان حضرت استاد پرفسور Bathe. چند روز پیش دو تا از بچه های گروه ما امتحان جامع دکتری داشتن. بعد از سه روز امتحان مشکل و طاقت فرسا جواب امتحانشون قرار بود پنج شنبه دو هفته قبل بیاد. باید بگم برای تصمیم در مورد جواب امتحان، استادها یه جلسه 2 ساعته با هم برگزار می کنن و در مورد آینده 50-60 تا دانشجو تصمیم می گیرن. اون روز تو Office اوضاعی بود. اینقدر بچه ها اضطراب داشتن که این اضطراب به بقیه هم منتقل شده بود خصوصا من که هر کی نمی دونست فکر می کرد جواب امتحان من می خواد بیاد. بالاخره جلسه تموم شد و استاد هم اومد توOffice  که جواب امتحان رو اعلام کنه. وقتی استاد جواب امتحانشون رو توOffice  بهشون گفت همه بچه های گروه حضور داشتن. بر خلاف پیش بینی من، رفیق کره ایم امتحان رو پاس کرد و رفیق آمریکاییم متاسفانه رد شد. ولی نکته جالب توجه این بود که رفیق آمریکاییم بعد از شنیدن خبر، اول از پشت میزش بلند شد اومد رفیق کره ایم رو بغل کرد و بهش تبریک گفت و بعد با استادم رفت برای باقی توضیحات. خیلی حالم گرفته شده بود. آخه بدی ماجرا اینجاش بود که اون روز، روز تولد Jared رفیق آمریکایی من بود. تا حالا جشن تولد به این بدی ندیده بودم. 2-3 ساعت بعد وقتی که تقریبا همه رفته بودن غیر از من و رفیق آمریکاییم. یه دفعه حضور رفیقم در کنار پنجره رو حس کردم که داره به بیرون نگاه می کنه. رفتم باهاش حرف زدم و سعی کردم که دلداریش بدم. باورش نمی شد که رد شده باشه می گفت جز بهترین امتحان هایی بود که تا حالا داده بودم. می گفت برای همین شاید باز هم دفعه بد رد شم و بیرونم کنند چون من بهتر از این بلد نیستم و بعدش خیره به بیرون نگاه کرد. چهره اش اینقدر غمگین بود که دل هر آدمی رو کباب می کرد. پشت میزم که نشستم تا مدتی به این قضیه فکر می کردم که با این همه بار غم، اون همه شور و شوق تبریک گفتن چه معنی می تونه داشته باشه جز نشانه شخصیت بالای یه آدم.


نظر شما( )

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چگونه کتابخوان تر شویم؟
دانستنی های کوتاه
دانــستـــنی هـای جـــــالـــــــب
جهان در صدسال
28جمله از دکتر حسابی
الماس های معروف دنیا
معنی گلها
انیشتن
راز شمع (( در درمان و ارزو ها))
یا ذهن می تواند آینده را پیش بینی نماید؟
موبایل ومغز
آیا می دانید
خودرو و رنگها
نامگذاری محلات قدیمی تهران
پرچمدار ارتباطات با دور
[همه عناوین(1944)]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

288305

بازدید امروز

20

بازدید دیروز

215

حضور و غیاب
یــــاهـو


 RSS 


 درباره خودم


 لوگوی وبلاگ

شهرستان مهر*** انجمن مهندسان

 پیوندهای روزانه


 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 لینک دوستان

مهندسی مکانیک
بی تاب

لوگوی دوستان




اشتراک